به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ نشست نقد و بررسی کتاب «شاکله شناسی» تالیف نصرالله حکمت، استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی یکشنبه ۲۴ تیرماه با حضور نویسنده اثر، قباد منصور بخت، عبدالله صلواتی، عبدالحمید ضیایی، رضا ماحوزی، اسدالله رحمانزاده و محمد ابراهیم ضرابیها در پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی برگزار شد.
حکمت در ابتدای این نشست توضیحاتی درباره کتاب ارائه کرد و با بیان اینکه به نقد همدلانه این کتاب محتاجم گفت: این یک اثر کاملاً بومی است و قرار است به موضوع انسانشناسی و خویشتنشناسی بپردازد. ما نیز به طرح این گونه مباحث نیازمندیم چراکه اکنون زیر هجوم بسیاری از واژههای بیگانه هستیم و مسایل زیادی را به ما تزریق کردهاند که اساساً مساله ما نیست و به درد ما نمیخورد که اکنون به دنبال درمان آن هستیم. از سوی دیگر مساله ناخودآگاه در این کتاب مطرح میشود و بر اساس آن ادبیاتی در کتاب طرح شده است.
وی ادامه داد: ناخودآگاه در جهانی که متولد شده ضرورت داشته یعنی در آنجایی که انسان خدا را میکشد تا ناخودآگاه ظهور میکند. حال این مساله در جامعه ما بیان شده در صورتی که این مساله به جامعهای تزریق شده که نباید میشده است.
به گفته استاد دانشگاه شهید بهشتی، در این کتاب به این موضوع پرداخته شده که در ادبیات و سنت خودمان یعنی ایرانی که سابقه پنج هزار ساله در عرفان، تفکر و هنر دارد مسائلی مانند ناخودآگاه و... تزریق شده است. همچنین مولفههایی که توسط اسلام وارد این سرزمین شده و باید توجه کرد که پدران ما با آگاهی و فهم این دین را اختیار کردند.
وی افزود: ما در حالی که سابقه پنج هزار ساله در تفکر داریم، نباید دست بسته تسلیم ادبیات دیگران شویم. بنابراین من با این دغدغه که در روزگاری زیست میکنیم که مشکلاتی داریم اما با اتکا بر تمدن خودمان دوست ندارم انسان ناخودآگاه باشم بلکه میخواهم انسان شاکله باشم چراکه انسان ناخودآگاه خود هیچ اختیار و ارادهای ندارد. بنابراین من دوست دارم انسان شاکله باشم!
رحمانزاده در بخش دیگری از این نشست با اشاره به ضرورت تالیف این کتاب عنوان کرد: در طول سالیان زندگی و مطالعه در غرب به این نتیجه رسیدم که غرب به پوچگرایی رسیده است. بنابراین بحث دکتر حکمت در این کتاب به یکی از نیازهای من پاسخ میدهد، در عین حال که باید بگویم با این پروژه همدل هستم امانقدهایی هم به آن دارم.
وی با اشاره به رویکردهای چامسکی و فوکو به اخلاق توضیح داد: چامسکی معتقد است امر اخلاقی در ساختار زبان ریشه داشته و امری جهانشمول است. او در این بحث مخالف نسبیگرایی اخلاقی است. در مقابل چامسکی، فوکو را داریم که معتقد است اخلاق نسبی است و طبیعت بشر وجود ندارد. بلکه این طبیعت بر ساخته تاریخی است. فاعل انسانی از منظر او افسانهای بیش نیست و ما در یک گفتمان ساخته میشویم که لفظ هم در آن وجود ندارد.
به گفته وی، در این سیستم فکری البته به تناقض میرسیم و البته دیدگاه دکتر حکمت در این کتاب پادزهری در برابر این رویکرد است. حکمت در کتابش معتقد است که دیدگاه معطوف به قدرت زاده نهیلیسیم است و بحث اراده معطوف به ایمان را در مقابل آن طرح میکند. البته مشکل این مسأله هم این است که ایمان هم در عمل در بسیاری اوقات به یک نوع افراطگرایی منجر میشود.
رحمانزاده تاکید کرد: دکتر حکمت در این کتاب در تلاش است تا به یک ایمان ابراهیمی برگردد. ایمانی که در شاکلهشناسی معرفی میشود و میتواند نقد و شک را بپذیرد و در اینجاست که تلاش میکند نهیلیسیم و افراطیگری را نفی کند. او بر این پایه معتقد است که طبیعت بشر بر اساس شاکله شکل میگیرد و در این زمینه که انسان اختیار دارد با چامسکی اشتراک دارد. از سوی دیگر مشخصه شاکله انسانی نقدپذیری است.
این مدرس دانشگاه در پایان گفت: تفکر در غرب وجود یک نامتناهی را انکار میکند، اما در این کتاب خلاف این دیدگاه بیان میشود. به هر حال این اثر منطق گفتوگو دارد و یک تز مناسب برای پدیدارشناسی جدید است. به اعتقاد من امروز سخن گفتن از این نوع ایمانی که در کتاب طرح شده در شرایطی که خیلیها ایمان را کنار میگذارند نه تنها یک سناریو نیست بلکه یک فلسفه است.
ضرابیها هم در ادامه این نشست با اشاره به اینکه طرح مباحث کتاب به آثار روانشناسی شخصیت شباهت دارد، گفت: بحث شاکلهشناسی علاوه بر اینکه یک بحث روانشناسی است درون دینی هم هست. در روانشناسی برگشت عمل به شخص را به شخصیت و وجود انسان بر میگردانند. فارغ از اینکه ایمان داشته باشید یا نداشته باشید شما خودشناسی دارید. بهتر بود دکتر حکمت در کتاب بخش کوتاهی را به این موضوع اختصاص میداد که چگونه میتوان تطبیق بین روانکاوی و ایمان وجود داشته باشد.
وی با بیان اینکه حکمت در کتاب از ایمانی سخن میگوید که زایش ایمان را در درون خودش دارد عنوان کرد: در این باره میتوان به این موضوع اشاره کرد که بحث انسداد و انفتاح به این بر میگردد که هر چه در خودشناسی عمیقتر شود در انسداد و انفتاح عمیقتر میشود. کتاب شاکلهشناسی منفذ جدیدی به این موضوع است و به نظر میرسد که فردی که در رفتار شاکلهمند خودش مسیر اعتدال را انتخاب میکند میتواند از شاکلههای خود بهره ببرد. بدین معنی که تنها شناخت و اطلاعات موجب انفتاح میشود ممکن است که دچار انسداد هم بکند.
وی عنوان کرد: آنچه که انسان را به زمین گیر میدهد دانستههایش است و آنچه که او را رها میکند سکوت است. این مطلب را دکتر حکمت در کتاب به زبان دیگری طرح میکند. اما این سوال مطرح میشود که مرز دانستن و آگاهی که انسان را به انفتاح شاکله برساند کجاست؟
ضیایی دیگر سخنران این نشست با اشاره به اینکه کتاب برایش عجیب بوده عنوان کرد: این کتاب یک جرح و تکاپوی جدید برای زندگی اکنون ماست و نیاز به آن هم در این است که اگر بخواهیم از سنت دینیمان فاصله بگیریم چگونه میتوانیم راه حلهای بومی ارائه دهیم.
وی افزود: گام بلندی که حکمت در این کتاب برداشته عبور از تفکر شریعت مابانه است و آن با ایمانی میسر میشود که حکمت بیان میکند؛ این ایمان همسفره شک است یعنی میتوانیم ایمان داشته باشیم و در عین حال شک بورزیم. این نوعی از ایمان است که جامعه فقه زده ما به آن نیازمند است. حال این سوال مطرح میشود که ایده و نفس شاکله آیا ایده بومی است یا خیر؟
وی در پاسخ گفت: نگاه حکمت در این کتاب در ادامه فلسفه غرب و به ویژه نگاه دایره مسیحی غرب است. حال باید تفاوت و شباهتها را بررسی کرد. رکن شاکله ایمان به غیب است که تفاوتی با دیدگاه کیرکگور در این موضوع ندارد و در نگاه کانت و... هم دیده میشود اما اگر بخواهیم وارد بازی زبانی که نویسنده در این مطرح کرده بشویم داستان دیگری است.
ضیایی با طرح سوالاتی درباره این کتاب عنوان کرد: آیا روایتی که دکتر حکمت به عنوان روایت درون دینی ارائه کرده یک نظریه عملی هم هست؟ اگر نظریه عملی است آیا متافیزیکی در پشت این نظریه است؟ آیا این نظریه نسبت به نظریههای دیگر سبکتر است یا سنگینتر؟ آیا وقتی که ایشان بحث خدای خالق را مطرح میکند در حالیکه ما باید حداقل 17 پیش فرض داشته باشیم آیا این 17 پیش فرض اثباتپذیر هست یا خیر؟ به نظر میرسد ما با یک رای غیر عقلانی و غیر منطقی روبهرو هستیم چون ما در درون فلسفه غرب با دهها نحله ایمانگرایانه مواجهه هستیم و در واقع در کتاب دکتر حکمت تنها با یک سناریو فراعقلانی مواجهه هستیم و حال این سوال طرح میشود که چرا از بین چندین سناریو فراعقلانی باید به سمت سناریوی شما بیاییم؟ مثلا ًملاک تشخیص سناریوی دکتر نسبت به سناریوی بودا و ... چیست؟
این محقق فلسفه در پایان گفت: من در سراسر کتاب احساس کردم روایتی از کتاب مقدس را میبینم که در آن یک فرا روایت مطرح شده است.
صلواتی در بخش دیگری از این نشست استعارهای را درباره این کتاب طرح کرد و گفت: در این اثر چشمهای جاری میشود اما هنوز آب را به ما نرسانده است. با این وجود طرح مباحث کتاب یک آغاز بزرگ است. یکی از مولفههای فکری دکتر حکمت نیز این است که چندان دربند واژه نیست. همچنین سراسر این کتاب پر از اصطلاحات ساخته شده دکتر حکمت است که یک کار فیسلوفانه در زمان فترت و ساختارشکنی است. اما یکی از بزرگترین ابهامات اثر این است که در آن نسبت شاکله با دیگر مفاهیم مشخص نیست، یعنی سعی میکند که بگوید شاکله چه هست و نیست. اما در رسیدن به این مقصود موفق نشده است.
وی با بیان اینکه در کتاب یک بداهتانگاری وجود دارد یادآور شد: گویی که هر آنچه که در کتاب غیر از شاکله هست بدیهی هست به همین دلیل توضیح بسیاری از مفاهیم در کتاب نامشخص است.
به گفته این استاد دانشگاه، در این اثر دکتر حکمت تمایلاتی را مطرح میکند که اساسا مشخص نیست با توجه به شرایط امروزی اجازه فکر کردن به چنین موضوعاتی را داریم یا خیر؟ از سوی دیگر این پرسش طرح میشود که کارکرد و نسبتی که ناخودآگاه با زندگی دارد آیا کارکردش غیر از کارکردی است که شاکله در زندگی ما دارد؟
منصور بخت نیز در ادامه این نشست با بیان اینکه اثر را از منظر درونی و بیرونی بررسی میکند، گفت: از منظر درونی باید به این موضوع توجه شود که این کتاب چیست و چرا نوشته شده است؟ در پاسخ به این سوال باید گفت این اثر دغدغه دکتر حکمت در مواجهه با دنیا و فرهنگ مدرن است و در مرحله دوم به عنوان یک ایرانی مسلمان قرار است چگونه به این مسئله پاسخ دهند.
وی کتاب را در مقام یک اثر پژوهشی و تحقیقی دانست و اضافه کرد: نویسنده در این کتاب شاکلهشناسی را به یک اصل مفروض به عنوان یک تعلیم الهی در نظر میگیرد. متاسفانه کتاب دکتر حکمت عقبه جدی ندارد. یعنی در دوران سنت چندان شاکله مورد توجه قرار نگرفته است. بنابراین باید از موضع سنت به این موضوع پرداخت در حالیکه باید دانست که سنت هم تقریباً دستش بسته است. پس باید در این باره نخستین کار این باشد که شفافسازی درباره مفاهیم و حتی مفهوم سازی صورت گیرد. از سوی دیگر مواجهه حکمت در کتاب با دوران جدید و علومی مانند روانشناسی چندان روشن و شفاف نیست.
به گفته وی، در ایران در مرحله و دوره خاصی از دوران جدید هستیم. در این دوره مسئله شاکله دووجهی است، بدین معنی که از یک سو ریشه در سنت و مفهومی متعلق به دوران سنت و نحوه تفکر دوران سنتی است و از یک سو ناظر به دوران جدید و مسائل مرتبط به آن است و توضیح و شفافسازی آن تقریبا مورد غفلت قرار گرفته است.
وی با اشاره به توجه به مسئله شاکله از منظر دوران جدید عنوان کرد: این کتاب در دوران سنت و برای تعلیم یا پاسخ به مدعی نوشته نشده است. در دوران جدید و در مقابله با رقیب در حال ظهور هم نوشته نشده است. در دوره ظهور، تثبیت و سیطره علوم انسانی جدید و تثبیت آن و سیطره آن بر اذهان و عقول نوشته شده است. یعنی بیش از هر چیز با مشکل مبانی و احیای تفکر قدیم روبهرو است.
به گفته وی، پس از این منظر با دو مشکل اساسی مواجهه میشود؛ نخست اینکه تفکر ایدئولوژیک و سیطره مهندسان و پزشکان بر اداره کشور، تفکر و فرهنگ وجود دارد و مسئله دیگر خود کتاب است؛ یعنی روش در سیطره روشهای اثباتگرایانه است.
منصور بخت با اشاره به اینکه مشکل اساسی کتاب نداشتن منبع است، توضیح داد: از منظر دیگر نقطه قوت کتاب هم همین است چراکه کتاب حاصل اندیشه و تعقل است و از این حیث محصولی اصیل و حاصل تجربه زیسته درونی است و از درون آتش از سوختن میگوید. بنابراین کتاب با دو مسئله اساسی و به یک معنا تقابل دوران قدیم و جدید یا سنت و مدرن سر و کار دارد. از یک سو تلاش برای انتقال دانش قدیم و از سوی دیگر احیای آن و پاسخ به دنیا و دوران مدرن است.
منصور بخت با بیان اینکه کتاب با دو مسئله اساسی سنت و مدرن مواجهه است، گفت: کتاب در عمل منجر به تولید دانش قدیم میشود. اثر حاضر خواسته است یک گفتار درباره شاکله ایجاد کند، اما میبینیم که بسیاری از مطالب کتاب در آثار عرفا آمده است. امروز این کتاب با یک مشکل اساسی مواجهه است. این کتاب آیا توانسته مدعایش را درباره حل مسئله در دوران مدرن حل کند یا خیر؟
وی در پایان گفت: تمدن جدید خودآئین است و اگر چه کتاب حکمت بتواند در حل مسائل فردی ما کمک کند، اما قادر به حل مسائل کلی و کلان در تمدن جدید نیست. چون تمدن یک کلیت است و با توجه به این است که جمع بین سنت و مدرنیته در آن ممکن نیست.
ماحوزی نیز در بخش دیگری از این نشست با بیان اینکه جایگاه استفاده از واژه تعقل را بدانیم گفت: تعقلی که دکتر حکمت در کتاب از آن نام برده به معنای واقعی کلمه تعقل نیست و ما باید منظورمان را از این واژه مشخص کنیم. به همین دلیل است که من کار ایشان را در این کتاب عقلانی یا فلسفی نمیدانم. از سوی دیگر اگر رویکرد نویسنده در کتاب را هم بپذیریم میبینیم که ایشان به خودشان اجازه دادهاند کل فلسفه غرب را بیهوده و تقلیلگرایانه تبیین کرده است. حال این مساله مطرح میشود که چگونه این رویکرد میتواند با رویکردهای دیگر گفتوگو کند، در صورتیکه هیچ یک از رویکردهای دیگر را به مشروعیت نمیشناسد. اساساً منطق گفتوگو این است که چند رویکرد را به رسمیت بشناسید. اگر شما ناچار شوید که این تز را مفهومی کنید باز هم نظریه شما بدیع و نو نخواهد بود.
عضو هیئت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی درباره عنوان این کتاب نیز بیان کرد: عنوان «شاکلهشناسی» که برای این کتاب انتخاب شده ذهن را به این موضوع که اثر درباره ایمان است هدایت نمیکند.
نظر شما